با گرمی ات، دستی بکش بر روی این میزم...
بگذار با رویای دیرینت، درآمیزم
در برگریزان دلم جز عشق، سوزی نیست
با زخم های دوری ات، هر روز، پاییزم
عمری به دنبال سرانجام دلم هستم
هر لحظه می بینم تو را با اشکِ یکریزم
دنیا همیشه سر پناه امن بودن نیست
تو مال با هم ماندنی، من مال پرهیزم
هر لحظه بر ما پشت هم، وصل و فراق افتاد
یادم ندادی که بدون عشق، برخیزم
این عشق از شیرینی لبهای تو گرم است
شعری بگو هم، تا برایت چای می ریزم
آرزو حاجی خانی
شعری بگو تا من برایت چای..،،