پاییز، شاعر گونه از غمهات می ریزد
با اشکهای عشق، زیر پات می ریزد
چشمت قراری با نگاهم داشت، هر لحظه
لبخند ها را از لبانم، مات می ریزد
آن رود آرامی که از عشقت، خروشان شد
با وسوسه ها، سیل به دریات می ریزد
هر قصه ای از آرزوهایت، دل انگیز است
چون نغمه ها، در خاطر زیبات می ریزد
رویای خاموش من از شبهای ناآرام
با بی قراری در دل ِفردات می ریزد
دیدارها بعد از فراقی دور از پیشت
نَقلی ست طولانی که بر یلدات می ریزد
حتی که بعد از دیدنت، دل، خوش به کاری نیست
یک شهر از آغوش ِ طوفان زات می ریزد
آرزو حاجی خانی