-
20
شنبه 6 اردیبهشت 1404 09:25
شب را در این گرداب تنهایی بباران با هر نفس از عشق ورزی بهاران غم باز از هر روزنی سر می کشد تا آسوده باشم از خیال موج و طوفان از آرزو کردن برایت چاره ای نیست چون شمع، اشکم می چکد از بیم هجران دل، کعبه هم باشد سر پرواز دارد از هر طوافت تا شکسته بند زندان وقتی دلم را آرزوهای تو بسته ست حتی ترک افتاده از هر گوشه بر جان از...
-
19
جمعه 1 فروردین 1404 20:53
عزیز اگر چه نباشم به چشم تو، ای یار اگر چه خاطره هامان شکسته به تکرار دلم هوای تو دارد، که باز برگردی به اشتیاق خودت دست کم، نه به اجبار دلم پر از شررِ بال زخم خورده ی عشق که دود شد به تپشهای زیر هر آوار تفألی که زدم هر دفعه، همین بوده که دست از سر عشق و بهانه ات بردار قسم به بیم و امیدی که بند پای تو شد، به هر وداع...
-
18
دوشنبه 20 اسفند 1403 14:18
دل از فراق تو، ای ماه ناز شرمنده پلنگ چشم من از آن فراز شرمنده فغان عشق تو، هر لحظه همچنان پیچید که آب کرده دلم را گداز، شرمنده از این خرابی و زندان، از این جداییِ عشق شدم برای تو هر دفعه، باز شرمنده! که درد با تو نبودن، چقدر ویرانی ست نگو به دلهره هایت، بساز، شرمنده برقص در بغل دشتهای خاطره ام که باد می شود از هر چه...
-
17
جمعه 17 اسفند 1403 10:24
به شاعرانه ی هنگام شام عادت کن به بوسه های شب ِ ناتمام عادت کن هوای خاطره هامان همیشه طوفانی ست به روزهای پر از ازدحام عادت کن در این نیاز به باران، که عشق، خشکیده ست به خوابِ سرخ غزل پارههام، عادت کن دلت شبیه پرنده،... قفس، غم ِ عشق ست دو روز زندگی ات را به دام عادت کن زن ِشرور ِدرونم که اهل بخشش نیست به خود فریبیِ...
-
16
شنبه 11 اسفند 1403 14:47
حال امروز تو را عشق، فقط فهمیده است از غمت، هر چه که آموخته ات، فهمیده است رازها خفته پس ِ سینه ی داغم از عشق همه را، درد خود اندوخته ات، فهمیده است تلخی زهر غمت را نچشیده ست کسی هر چه را زخم ِ به دل دوخته ات، فهمیده است دیگر از یوسف دل خسته ی شهرت چه خبر؟ عشق مان را پدر سوخته ات، فهمیده است غمزه ای ناز کشیدی به میان...
-
15
جمعه 10 اسفند 1403 18:15
دل به کوی ت زده و تا به سحر می گردم خسته از هر غم اما و اگر می گردم باز با هر ضربان شب تنهایی هام توی آغوش تو دنبال خطر می گردم مثل یک زهر که در لحظه ی آخر شهد است تشنه ی عشق تو، اما لب تر می گردم ای که دیوانگی ات عمر مرا پایان داد باز با حس تو دارم به تو بر می گردم دل ندارم که خودم ریشه ی عشقت بزنم در نگاه تو، پی...
-
14
پنجشنبه 9 اسفند 1403 17:46
عشق آن نیست که همرنگ جماعت باشد هر چه خوبی و بدی کرده به منت باشد هیچ از حرف دلم پیش بد اندیش نزن چوب ِ افشاگری از عشق، حماقت باشد چند سال است که با گریه هم آغوش شدیم یاد آن بوسه ی آخر به سلامت باشد هر چه خواهی بکنی یا نکنی حرفی نیست دل اگر هم شده رسوای تو، عزت باشد بین ما مهر و محبت، به قدح شیرین است آرزوی دل من، با...
-
13
دوشنبه 29 بهمن 1403 00:16
پاییز، شاعر گونه از غمهات می ریزد با اشکهای عشق، زیر پات می ریزد چشمت قراری با نگاهم داشت، هر لحظه لبخند ها را از لبانم، مات می ریزد آن رود آرامی که از عشقت، خروشان شد با وسوسه ها، سیل به دریات می ریزد هر قصه ای از آرزوهایت، دل انگیز است چون نغمه ها، در خاطر زیبات می ریزد رویای خاموش من از شبهای ناآرام با بی قراری در...
-
12
یکشنبه 28 بهمن 1403 10:46
شاید زنی با مرگ دنبال تو می گردد تاریخ را تا حد اشغال تو، می گردد از آن بهار کودکی، هر جا به یادت هست با آرزوها، دور تو هر سال می گردد مثل نسیمی در هوای صبح تابستان در گرمی لبخند باحال تو می گردد دستت برای عاشقی کردن نمک دارد از شوق ها که تک به تک مال تو می گردد در قهوه ی فنجان مرد، آشوب ِ یک عشق است با چشم مستش، غرق...
-
11
یکشنبه 28 بهمن 1403 01:00
با گرمی ات، دستی بکش بر روی این میزم... بگذار با رویای دیرینت، درآمیزم در برگریزان دلم جز عشق، سوزی نیست با زخم های دوری ات، هر روز، پاییزم عمری به دنبال سرانجام دلم هستم هر لحظه می بینم تو را با اشکِ یکریزم دنیا همیشه سر پناه امن بودن نیست تو مال با هم ماندنی، من مال پرهیزم هر لحظه بر ما پشت هم، وصل و فراق افتاد یادم...
-
10
شنبه 27 بهمن 1403 23:02
تابید عشقت، توی گندمزارها گم شد چون باد در موی تو در دیدارها گم شد یک زن که از جان، خاطرت را دوست تر می داشت هر شب تو را در سایه ی دیوارها گم شد پاشیده قلبش زیر درد بی پناهی ها آنقدر که بعد از تو در آوارها گم شد در صفحه ی تقویم، ردی از تو پیدا نیست یاد تو در گردابی از تکرارها گم شد این، «از محبت، خارها گل میشود»،...
-
9
جمعه 26 بهمن 1403 19:22
از مهربانی ها مرا محجوب می کردی حال مرا از عشق، پر آشوب می کردی با تو نشستن، هر چه که ساده تر است، خوشتر با خنده ات، هر لحظه را مطلوب می کردی حرفی برای دلخوشی که خواستم، گفتی چون با صدایت هم مرا مجذوب می کردی در شعله ی پیراهنِ خود، ریز علی داری هر آرزو را در دلت سرکوب می کردی از خاطراتت، گریه ها را هم سهیمم کن با این...
-
8
جمعه 26 بهمن 1403 13:34
دست مرا تا می پرم از جوب می گیری با سادگی دلگرمی ات را خوب می گیری روزی به چشمانت، دلم را سخت فاتح باش تا در نگاهت، غمزه از مغلوب می گیری در ماجرای وسوسه ها، اشتباه این بود دقت نکردی سیب را مرغوب می گیری یک جور استدلال کن، مومن شوم بر عشق تا در دل خود، عشق را محجوب می گیری آرامشت را کودکانه از دل تنگت از آرزوی ساده و...
-
7
پنجشنبه 25 بهمن 1403 22:35
دیوانگی های مرا مکتوب می فهمی این نامه را در کاغذ مرغوب می فهمی لحن بیانم را برای دوستت دارم در نغمه های دلکش و مطلوب می فهمی چون رودی از حسم که طغیان می کند در تو این قصه را از عشقِ دل آشوب می فهمی سمت تو می ریزد تمام رودها، هر شب رویایی از یک ساحل مرطوب، می فهمی؟ وقتی هوای کوچه، باران می زند در تو حس می کنم تنهایی...
-
6
پنجشنبه 25 بهمن 1403 13:14
عشق تو را از آه های صبحدم دارم یعنی که در هر بی قراری، شوق هم دارم شبهای بارانی بندرگاه می دانند چه یادهایی از تو در تنهایی ام دارم در پشت بند لحظه ی دلتنگی ات هر شب یک ساحل از چشمان باران زات نم دارم هر جا که باشم، غصه ام را از تو می گیرم این روزها تا دل بخواهد از تو غم دارم این روزها حتی نگاهت، کارسازم نیست تا...
-
5
چهارشنبه 24 بهمن 1403 21:59
امشب اگر از چشم مستت، شهر آرام است با من صدای خنده هایت خفته بر جام است پیشت نشستم، روبرو دلگرم از بودن... از حرفهایم که برای گفتگو خام است با هر تعلل در نگاهت، داغ تر شد عشق تا انتهای شب، مرا یخ کرده، این شام است برگ دلم در برگریزان های طوفانی مثل کبوتر بچه ای افتاده از بام است آنقدر آغوش تو اینجا، گرم و دلباز است حس...
-
4
چهارشنبه 24 بهمن 1403 00:19
لبخند تو کافیست تا دل را دهم تسکین طوری بخندی و دعاهایم شود آمین گرم نگاهت بودنم، در من بهار آورد میریخت تکتک بوسه را، میراث! فروردین عشق تو زیبا بود، دیدم شعر میخواندی تا کودکیات میدوید از دامنم پُرچین آن سالها، حال و هوای تازهای دل داشت با یک اشاره میپرید از پلهها پایین دنبال خوشبختی اگر در عشق میگردی...
-
3
سهشنبه 23 بهمن 1403 11:39
شبهای قدرم پشت سر آمد، خدایا هیچ، کاری به میل من نکردی و دعاها هیچ… دل، حرف اول را پس از دیوانگی میزد اما رسید ایمانمان، از عاشقی تا هیچ یکبار اگر تسلیم دل باشی، مرا کافیست بگذار تا تو خوبتر باشی، ولی ما هیچ یکبار اگر تسلیم دل باشم، تو را کافیست؟ در پاسخ من گفته بودی: یا همه یا هیچ گفتی: اگر کامل نباشی، نیستم...
-
2
دوشنبه 22 بهمن 1403 21:00
عشق از نگاهت بر دلم، شبهاست تابیده هر قند لبهایت به من با چای چسبیده هر آرزویی کرده ای، پایان خوش دارد دنیا برای قلبمان، با جاش چرخیده آغوش تو در خستگی های پس از رفتن نیلوفری زیباست در مرداب روییده یادی نکردیم آنقدَر از روزهای ِخوب از فکرمان هم خاطرات عشق، پاشیده دستت به روی گونه های خیس، دلگرمی ست در لحظه هایی که...
-
1
شنبه 20 بهمن 1403 08:43
این همه جام نگاهت، ریخت از جان، باده ها... می برد دیوانگی را در دل سجاده ها هر چه بد دیدیم گفتیم از وفای عشق بود ناله از ویرانه بر خیزد نه از آباده ها این همه که از قل و زنجیر عشقت رسته ای من هم از عشقت کشیدم منت قلاده ها... رفته باشی هم از اینجا، بی خیالت نیستم دیده ام داغ تو را در سینه ی دلداده ها عشق دارد می رباید،...