دل به کوی ت زده و تا به سحر می گردم
خسته از هر غم اما و اگر می گردم
باز با هر ضربان شب تنهایی هام
توی آغوش تو دنبال خطر می گردم
مثل یک زهر که در لحظه ی آخر شهد است
تشنه ی عشق تو، اما لب تر می گردم
ای که دیوانگی ات عمر مرا پایان داد
باز با حس تو دارم به تو بر می گردم
دل ندارم که خودم ریشه ی عشقت بزنم
در نگاه تو، پی تیشه تبر می گردم
این گناهی ست که در حق دلم می کردم
باز از سود تو در اوج ضرر می گردم
در نگاه من سرگشته،دلت بی حد است
گویی از چشم تو در عهد قجر می گردم
آرزو حاجی خانی
چه گناهی ست